مصاحبه با مجله خلاقیت

khalaghiyat

تردد هر روزه من از خیابان پروین اعتصامی برای رفتن به دفتر مجله و دیدن تابلوی نایلون سپید در این خیابان وتطبیق استاندارد تولیدات آنان با محصولات جهانی ، کنجکاویم را جلب کرد تا سر درآورم که این محصولات توسط چه شرکت و اشخاصی به بازارعرضه میشود. در چند شماره پیش نیز به نقش پتروشیمی در اقتصاد کشور پرداخته بودیم و اینکه بهترین راه برای رسیدن به حقوق حقه خودمان در صنعت نفت این است که آنرا با ارزش افزوده به جهان صادر کنیم. در صورتی به این مهم دست می یابیم که به پتروشیمی و صنایع زیر دستی آن، نه با شعار بلکه در عمل توجهی خاص مبذول داریم.

پس از چند هفته پرس و جو اینک روبروی مردی نشسته ام که به قول بچه های تهرون پاجفت حرف اول را درصنعت پلاستیک میزند. امیرمنصورخان بچه خیابان مولوی است..پشت اندر پشت. در یک خانواده ۱۳ نفره در همین خیابان از پدری سخت گیر و مادری مهربان و بساز در اردیبهشت ۱۳۳۵ به دنیا آمده است..پدر معمار و مقاطعه کار بزرگی بودند . استخر قهرمانی امجدیه یکی از ساخت و سازهای اوست. امیر منصور در همان ۶ سالگی درک میکند که از این امکانات مالی پدر به خاطر طرزفکر اودر سرویس دادن به خانواده بی بهره است. سینی را برمیدارد و میشود گوش فیل فروش. باید بچه تهرون باشی ودر دهه ۳۰ زندگی کرده باشی تا پسربچه ۶ ساله ای را با سینی بامیه و گوش فیل در محله طیب حاج رضائی وتختی و….. تصور کنی. تا بدونی گوش فیل و بامیه و آلاسکا و دست ها و لب های ترک خورده ، دمپایی های جلو پاره و شلوارهای مادر دوز کش دار یعنی چه ؟ و بچه های ریز و درشت را با دهشاهی های مسی در دست منتظر خریدن بامیه فالی و سری دهشاهی. میگوید روزی سی شاهی تا دو زار در می آوردم و آنقدر این پولی که خودم در می آوردم برایم ارزش مند بود که گرفتن دهشاهی هائی که بعضی اوقات پدرم با هزار اما اگر به ما میداد برایم بی اهمیت شده بود. میگوید آرزویم این است که چندسال دیگر همه کارها را به علی پسرم بسپارم و بازنشسته شوم تا کتاب گوش فیل تازه را بنویسم ، و شاید هم با کمک تو. هفت ساله است که میشود شاگرد ساعت ساز محله با روزی یک ریال.. می گوید خصوصیت های پدرم همه ما را در تنگنای شدید مالی قرار داده بود ضمن رفتن به مدرسه کار هم میکردم. تمام تابستان و سه ماه تعطیلی را درکبابی محله مان کار میکردم و تمام انگیزه و عشقم این بود که شامم را که هرشب کباب بود با مادرم روی پشت بام کاهگلی خانه باهم بخوریم. هنوز پس از گذشت این همه سال، لذت بخش ترین غذا برای خانواده ما کباب است و هر چند وقت یکبار خانواده را در شرکت جمع میکنم و از همان مغازه کبابی که کارمیکردم کباب می خریم و دور هم میخوریم. پس از مصاحبه برای نزدیک شدن با حس و حال امیرخان رفتم همان کبابی و غذا خوردم. هنوز هم میشد امیر منصور کوچک را در آن جا تصورکرد. داستان امیر منصور میتواند سوژه یک فیلم دراماتیک شود. حالا شرکت بزرگ نایلون سپید همان جا بنا شده که امیر منصور کوچک در آن درس میخوانده است. مدرسه امیر امروزشرکت امیرشده است. با اینکه امروزه صاحب یکی ازبزرگترین شرکت های تولید محصولات پلاستیکی در کشور است هنوزهمان امیر منصور خان بچه مولوی است با همه امکاناتی که امروزه دارد خانه پدری اش در نزدیکی محل کارش قرار دارد. نزدیک همان کبابی. امیرخان هیچ وقت خودش را گم نکرده است و این مهمترین امتیاز اوست. با همان خلق و خوی بچه های قدیمی تهرون، با صفا و با مرام. و اما قصه…. میگوید دائیم حاج قاسم دامغانی از قدیمی ترین پیشکسوتان صنعت پلاستیک بود. با سفارش مادرم یکروز رفتم محل کارش و پیغام مادرم را که خواسته بود وردستش کار کنم را به او دادم. سال ۴۳ بود و من داشتم وارد ۹ سالگی میشدم و از طرفی بازار فوق العاده کساد بود. دائیم مگس کشی در دست داشت ، رو بمن کرد و گفت . به آبجیم بگو داداشت داره اینجا خودش مگس می پرونه، با حاضر جوابی بچه گانه ام گفتم اشکالی نداره دائی جان بدهید من مگس ها را برایتان بپرانم. دائیم ازاین حاضر جوابی به خنده افتاد و حاضر شد در کنارش کار کنم و من تا زنده ام این لطف و مرحمت دائیم را فراموش نخواهم کرد.

هرروز ساعت ۵ صبح میرفتم مغازه دائی، در را بازمیکردم و تا ساعت هفت ونیم صبح ۳۰ تا ۴۰ کیلو نایلون را تبدیل به نایلون های دو سربسته ۵در۵ برای فوتینا دوخت میزدم و بالا خره یکروز به خاطر دیر رفتن به مدرسه تنبیه سختی شدم که باعت بیهوشیم شد، یکی از بچه ها موضوع کار مرا برای اولیا مدرسه فاش کرد که پس از آن، مورد توجه و احترام آن ها قرارگرفتم و به یکی از شاگردان ساعی مدرسه تبدیل شدم. از کلاس هشتم به بعد به خاطر کارم مجبورشدم شبانه درس بخوانم. در سن ۱۵ سالگی پای ۵ دستگاه تولید بدون پمپ باد یک تنه از صبح تا شب می ایستادم که به دلیل کار با مواد مذاب اثر بعضی از انگشتانم از بین رفته است ، به طوری که برای انگشت نگاری جهت تمدید کارت بازرگانی این روزها دهها بار انگشت نگاری می شوم.

۱۶ ساله که میشود عشق صنعت برش میدارد. میگوید در کارخانه دائی کار میکردم و شده بودم استاد کار و ۶ نفر زیر دستم کار میکردند، ولی من میخواستم صنعتگرشوم. فکر میکردم صنعت یعنی با ماشین کار کردن و با چرخ و دنده و تراش سرو کار داشتن. دائیم هرچه کرد حریفم نشد در سال ۵۲ به عنوان کارگرساده در شرکت جرثقیل سازی فیروزا مشغول به کار شدم و در کمتر از ۳ماه به یک فرز کار و تراشکار تبدیل شدم و شب ها در شرکت ، تراش کاری قالب انجام میدادم. به خدمت سربازی رفتم و پس از خدمت چون حقوق شرکت فیروزا برایم کم بود به شرک بنز خاوررفتم و امتحان قالب سازی دادم و پذیرفته شدم ومشغول به کار شدم، پس از آن هم به توصیه استادم مهندس مومنی در کارخانه پروفیل نیمه سبک مدتی کار کردم.

در سال ۵۸ دائیم از مولوی به کمال آباد کرج رفت و کارخانه نایلون عدالت را راه اندازی کرد. با پسر خاله ام قرار گذاشتیم که فروشگاهی تاسیس کنیم تا محصولات دائی را به عنوان نمایندگی در آن به فروش برسانیم.

تجربه به من نشان داده بود که فروش مهمتر از تولید است و از طرفی بیشتر از انکه خود را تولید کننده موفقی ببینم خود را فروشنده خوبی میدانستم به همین خاطر با شراکت پسر خاله و دو نفر دیگر فروشگاهی را قسطی خریدیم و نامش را نایلون سپید گذاشتیم و در همان سال هم ازدواج کردم. از سال ۵۲ تا ۵۸ با دائیم قطع همکاری کرده بودم ، هر چند این قطع همکاری از نظر مادی به زیان من بود ولی موجب شد تا مدت ۶سال در شرکت هائی کار کنم که مدیران مقتدری داشتند و من طی این مدت مدیریت سازمانی را به صورت کاربردی آموختم. پس از ۲سال در سال ۶۱ در خاتون آباد پاکدشت کارخانه نایلون سپید را در زمینی به مساحت ۱۰۰۰متر مربع با یک سالن ۲۰۰ متری بنا کردیم و تا سال ۶۶ با شرکا مشغول کار بودیم. این شراکت به خاطر مشکلات سلیقه ای وبرخی مشکلاتی که شریکم برایم پیش آورده بود با حَکَم قراردادن دو نفر از دوستان مشترکمان از هم جداشدیم و من ماندم و یک کارخانه با یک کیسه موادو ۶ تن جنس پیش فروش شده به قیمت ارزان، ولی خدا با من بود چون در همان زمان دائیم با شریکش به مشکل خورده بود و کارخانه اش را بسته بود و میخواست کارخانه ای را در جاده ساوه اجاره کند، سریع پیش پسر دائیم رفتم و پیشنهاد دادم که شما مواد کارخانه خود را به من بدهید و من فردای درخواست جنس تولید شده و آماده را درب مغازه تان تحویل میدهم. دائیم و پسرش با این پیشنهاد موافقت کردند و طی ۲ سال این همکاری ادامه داشت. درسال ۶۸ مغازه ای را در خیابان مولوی باشراکت شوهر خواهرم خریدیم ولی چون ایشان هم در کارخانه شریک نبود به مشکل خوردیم و پس از چندی از هم جدا شدیم. سال ۷۲ هرچه تلاش کردیم از سازمان صنایع برای نایلون سپید جواز بگیریم نشد ، چون باتوجه به حجم فعالیت ما مغازه مان کوچک بود، طبقه فوقانی فروشگاه را هم خریداری کردیم تا انبارمان را بزرگتر کنیم ولی بازهم جوابگو مشتریان خود نبودیم، پشت ملک فروشگاه دبستان شرف محمدی را هم که خودم درآن دبستان درس خوانده بودم خریدیم و به سالن اضافه کردیم. در سال ۷۱ کارخانه ای را که شریکم برداشته بود را با رضایت شریک سابقم از او خریدیم و کارخانه نایلون سپید را به محلی به مراتب وسیع تر با گنجایش چند صد دستگاه انتقال یافت. امروز شرکت نایلون سپید با توسعه در همه ابعادمدیریتی، انسانی و فن آوری تلاش میکند پنجره ای جدید را درصنعت پلاستیک در جهان باز نماید. این شرکت به وسعتی بیش از ۲۰۰۰۰ متر مربع با داشتن چند صد دستگاه ماشین تولیدی روز جهان درحال ارائه محصولات و خدمات به خریدارن میباشد. همه این ها تلاش کارآفرینی است که از سن ۶ سالگی با دست های خالی شروع کرده است. امروز کمتر فروشگاه و رستورانی در سطح کشور میبینید که از محصولات نایلون سپید بی بهره باشد. با در نظر گرفتن اینکه کشور ما میتواند یکی از قطب های مواد پتروشیمی در جهان باشد و شرکت های زیر مجموعه در بخش خصوصی میتوانند با استفاده از این مواد محصولات خود را به منطقه و در نهایت سراسر جهان صادر نمایند و توجه به این اصل حیاتی که فقط صادرات غیرنفتی میتواند ما را از این رکود خارج سازد از او میپرسم که تا کنون در این زمینه چه کرده است؟کمی برافروخته میشود و میگوید. با شعار که نمیشود، یک خانواده به سرپرستی نیاز دارد که ازاو حمایت کند، وظیفه یک پدر این است که فرزندان خود را همیشه زیر نظر داشته باشد و از هر کوششی برای امنیت جانی و مالی آن ها دریغ نکند. در حال حاضر تمام تلاش ما بر این است که بتوانیم نیاز متقاضیان داخلی خود را برآورده کنیم. باید مواد اولیه داشته باشیم، از این جهت در مضیقه ایم ، میخواهیم از بورس تهیه کنیم، میبینیم قیمتی را که بورس اعلام می کند ۲۰ تا ۳۰% بالای قیمت بازار آزاد است و این در صورتی است که قسمت اعظم این مواد در بخش غیر خصوصی توزیع میشود و همین اندک را هم با قیمت بالا میگذارند و پس از چندی که مشتری برایش پیدا نشد به کشورهائی چون چین و… با ۳۰% پائین تر معامله می کنند با همه این احوال ما در ۳ سال گذشته نزدیک ۸۰۰۰ تن صادرات داشته ایم ولی نه تنها جایزه صادراتی نگرفتیم برعکس دچار تسعیر ارزهم شدیم ، پایه مالیاتی ما ناگهان افزایش پیدا کرد و جریمه هم شدیم. از آپارتاید پلیمری میگوید. از پتروشیمی درخواست کردیم ۱۰۰۰ تن مواد اعتباری را در ازای ۱۵ هزارمتر کارخانه و ۱۵ هزارمتر زمین در حال احداث ۲۰۰ خط تولید و امتیاز نایلون سپید به ما بفروشند، گفتند سند و دفترچه شهرک ارزشی ندارد. آیا توجه به صنایع زیردستی و تکمیلی باید در این حد باشد تا انها به سوی ورشکستگی سوق داده شوند و مواد اولیه در حد رایگان در کشورهای دیگر توزیع شود؟ کارآفرینی من پس از ۵۰ سال تلاش شبانه روزی باعث اشتغالزائی برای حداقل ۵۰۰ نفرشده است، همین کار را اگر دولت میخواست بکند برای هرکدام میبایست ۳۰۰ میلیون تومان هزینه میکرد. من این کار را بدون هیچ هزینه دولتی انجام داده ام. دل امیر منصورخان پر است از گلایه های به حق یک کارآفرین ولی با این همه عاشقانه به کارش ادامه میدهد و لحظه ای از فکر توسعه بیشتر در این صنعت باز نمی ایستد. او نمونه یک کار آفرین واقعی است که هیچگاه کاستی ها کمرش را خم نمی کند میگوید . ۶ماه است که طرح توسعه خود را به دلیل رکود و ضعف سرمایه در گردش متوقف کرده ایم. باید ماهی ۲۰۰۰ تن مواد از بورس خریداری کنیم تا برای انبوه مشتریان خود کالا تولید کنیم، بقیه مواد را مجبوریم از بازار آزاد و دلال ها بخریم. شکر خدا تا به امروز پیش رفته ایم اما دولت باید برای رفع مشکلات کارخانجات و کارآفرینان بانکی دولتی با سرمایه صندوق توسعه ملی در جهت حمایت از تولید کنندگان و صنعتگران تاسیس کند.

بگذارید کمی صریح تر صحبت کنم برخی با تحلیل های ساده انگارانه در خصوص راهبردهای دفاعی کشور و کمک های استراتژیک و لجستیکی به کشورهایی مانند لبنان و فلسطین و سایر گروههای همراه در منطقه ایراد میگیرند و می گویند به جای این هزینه ها بیایید و به رفع تولید برسید . امّا بنده معتقدم سیاست های حکومت جمهوری اسلامی ایران در این خصوص و بردن خط مقدم مبارزه به خارج از مرزهای رسمی و بین المللی بسیار درست و هوشمندانه است . اما یک سوال در این زمینه وجود دارد آیا کشور نباید علاوه بر اتخاذ سیاست های راهبردی دفاعی ، سیاست های راهبردی اقتصادی در راستای ایجاد رفاه عمومی نیز داشته باشد ؟

آیا با اقتصاد بیمار که تولید داخلی را روز به روز ضعیف تر می سازد ، می توان به اقتصاد مقاومتی که مهم ترین مبنای راهبرد دفاعی و امنیتی است دست یافت ؟

امیدواریم مسئولین دلسوز نظام جمهوری اسلامی با اتخاذ سیاست های هوشمندانه موجبات گذر از رکود را فراهم نمایند تا با یاری خداوند چرخه صنعت و تولید کشور رونق گرفته و موجبات رفاه ملت متدین و متعهد ایران اسلامی فراهم گردد . انشاءالله

مصاحبه ام را با علی آقای ۳۰ ساله که به عنوان رئیس هیئت مدیره و یار نزدیک پدرفعالیت می کند ادامه میدهم.

با اینکه سال های جوانی را پشت سر می گذارد ولی به گفته پدر بیش از ۱۸ سال سابقه کار دارد. مصمم وجدی و با پشتکاری مثل زدنی. او میخواهد سکان این کشتی عظیم را تا چند سال دیگر خود به تنهائی به دست بگیرد. باید متولیان صنعت کشوراز او و امثال او حمایت کنند تا صنایع کشور در نوسازی دستگاههای مدرن و فکرهای جوان و رو به رشد با دنیای اقتصاد و صنعت شانه به شانه شوند. از او در باره برند سازی میپرسم و اهمیت آن . می گوید . از نظرمن مهمترین کار برند سازی است ولی در صورتی که امکاناتش فراهم شود و با طعنه میگوید . مافعلا قاچ زین را چسبیده ایم. این حرفش مرا به یاد گله های به جای پدر می اندازد. علی درست میگوید .باید تولید کننده حمایت شود و یا اگر حمایت مالی امکان پذیر نیست. سنگ های مسیر ش را بردارند . و اگراین هم امکان نداشت ، در راهش سنگ های دیگری نیاندازند. باید قدر علی ها را دانست که با تمام شور جوانی، توان خود را در کار صرف میکنند، آنقدر کار سرش ریخته بود که دلم نیآمد بیشتر برایش پرحرفی کنم، شاید روزی دیگر و در فرصتی بهتر نظراتش را به عنوان یک جوان که سکاندار صنعتی عظیم است را برایتان بنویسم.

به تاسیسات و شرکت نایلون سپید که نگاه میکنم. یاد یکی از داستان های امیر منصورخان شیرازی که برایم تعریف کرد میافتم. میگفت. یک گاری بزرگ را هرروز از مغازه بازار از پلاستیک پر میکردیم و باتفاق پسر خاله ام تا منزلمان که در همان حوالی خیابان مولوی بود هل میدادیم و میبردیم . در خانه به اتفاق برادر کوچکترم آنها را دوخت میزدیم و دوباره همان مسیر را با گاری طی میکردیم و به مغازه میبردیم. یکی از این روزها گاری در یکی از جوی های آب کوچه گیر کرده بود و ما همه زورمان را جمع کرده بودیم و هل میدادیم تا از جوی درآید ، در این بین یکی ازبستگان نزدیک که خانمی بود با تعجب به من رسید وگفت. امیرخان فکر نمیکردم شما هم از این کارها بکنید؟ ، و به خاطر اینکه حرفش برخورنده نباشد ادامه داد. البته از شما حرکت و از خدا برکت .ولی من حرفش را قطع کردم و گفتم این طور بهتر است که از ما حرکت از خدا شرکت! و درست سال دیگر شرکت را تاسیس کردیم. و تاکید می کند از قول من برای جوانان بنویس. اگر کاری را در نظر دارند شروع کنند. از هیچ چیز نترسند و به راهی که انتخاب میکنند ایمان داشته باشند و مایوس نشوند و برای رسیدن به هدفشان از هیچ سعی و کوششی فروگذار نباشند. اگر تمام این کارها را کردند و موفق نشدند گله اش را از من بکنند.

میخواهیم این بار فرش قرمز را برای امیر منصور شیرازیان به عنوان کارآفرینی که از ۶ سالگی شروع به فعالیت نموده پهن کنیم و از او و پسر جوانش به خاطر تحولی که در صنعت پلیمری کشور ایجاد کرده اند برای پای نهادن بر فرش قرمز کارآفرینی دعوت نمائیم. .

 

 

Go to Top